زندگی یک مرد

می خواهم تا انتهای تنهایی بنویسم تا روزی که تو را بیابم و انگاه همه حرف هایم را به تو بگویم...

زندگی یک مرد

می خواهم تا انتهای تنهایی بنویسم تا روزی که تو را بیابم و انگاه همه حرف هایم را به تو بگویم...

من یک انسانم. یک انسان نیاز هایی دارد. به یک مونس. به یک دوست. من نیز این گونه ام.
نمی دانم دوستانم خوب نیستند یا زمانه عوض شده ولی روی هرکسی سرمایه گذاری کردم سود نکردم. هزاران دوست که هیچ کدام با من نیستند. در میان جمع ام ولی تنهایم....
از امروز(روزی که آخرین دوست را هم بیشتر شناختم اقای 10 ای که فکر می کردم در اینده هم با هم باشیم) به نوشتن روی می آورم تا شاید مرحم دل تنگم شود

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

به نام او
سلام
من اعتماد به نفس ندارم نمی دونم چرا
همیشه لحظه اخر می بازم
نمی تونم کاری کنم یارو بعد من شروع به زدن پروژه می کنه از من بهتر می ده
فقط وقت تلف می کنم زود شروع می کنم و با بازده کم و با این کار زمانی که بقیه تفریح می کننند من احمق بازی در میارم و وقت تلف می کنم و همیشه هم نگاه بد به بقیه دارم که چرا وقت تلف می کنند ولی خودم موقعی مه باید کار نمی کنم
باید مبارزه کنم و حل کنم 
شاید ترم بعد نرم سر کار و درس بخونم تا به خودم اثبات کنم که می تونم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۱
با نام خودش
می خواهم از تو بنویسم.
از خودم
و یا ازخودش
دارم سطر های خالی را پر میکنم شاید برای اینکه حرفی ندارم بدون تو دیگر زندگی بدون تو برایم سخت شد نمی دانم بدون تو من ناتوان شده ام یا طاغتم طاق شده فقط طاغت کم شده سخت مه می خوام با خودم تنها باشم همین
هر روز که جلو تر می رم بیشتر با حقیقت تلخ زندگی اشنا می شم
حقیقتی که تا بچه ایم نمی فهمیم وان این است که تنهاییم

اری ما تنهاییم اصلا مایی وجود ندارد من تنهایم تو تنهایی. 1 هی در اینستا می گفت که کسی همنشین تنهایی یک مرد نیست ولی من نمی فهمیدم فکر می کردزندگی او سخت است یادم هست که 2 می گفت که 1 درتابستان کار می کرده و یادم هست روزی که در مدرسه تشنج کرد اینها را به یاد می اوردم و خودم را فرام.ش می کردم

شاید او فقیر باشد و همین باعث شود دردهایش جان گداز شود ولی حقیفت چیز دیگری است حقیقت این است که پول فقط دردهای ما را ساکت می کند مثل دارو ها همین درد های ما سنگین اند اما غفلت می کنیم با پول با تفریح با تحصیل با خانواده بادوستان همین ولی در واقعیت من و تو تنهاییم تنهای تنها

قدیم تر ها فگر می کردم که دوستانی خواهم دارم یا خواهم داشت که خوب اند اما الان....
یا فکر می کردم که دسته 4 اینها ادم های خوبی اند اما...
نمی دانم شاید هم باشند چون من که با انها نبوده اموشاید بهتر باشد بگویم که من با انها دوست نیستم پس انها برای من ارزشی نمی گذارند و من انتظار بیخود دارم اری این بهتر است
در بین همسالان چه؟ عده ای حال به هم رن هستند بی خیال

کلا باز هم در نهایت همان جای همیشگی
مشکل اصلی خودم هستم.
نه کسی دیگر
این غرور لعنتی.......
چرا کسی مثل من پیدا نمی شود؟


احساس تنهایی به احساس مشکل شخصیتی تبدیل شد.

بسه دیگه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۹