سلام
چرا زندگی درد داره؟
چرا؟
چرا یک می تونه توی 100 تا کار دست و پا بزنه اما خوشحال باشه و یکی توی یک کار باشه و همه اش عزاب بکشه؟
اصلا چرا بکب مب ره می جنگه و می میره با لبخند و همه سختی ها را حال می کنه اما یکی وسط جای گرم و نرم باید همه اش در اتیش باشه مثلا زن و شوهری که از هم دل بریدن اینا فقط تویاتیش اند یا هم اتاقی هایی که خیلی از هم بدشون میاد و فقط هم را تحمل می کنند
خب من این زندگی را چی کنم؟
چرا یکی مثل اقای 26 باید در حالی که داره کلی کار ی کنه و پر انرژی می ره جلو باید با معیار نمره ملی ناراحت شه باید در مقابل افراد دیگه سختی بکشه باید یک سری عوضی حال بهم زن کنارش باشن و با اون ها مقایسه بشه؟
چرا باید افراد با هم فرق کنه شرایط اولیه شون فرق کنه و بعد با هم مسابقه بدن؟ چرا یه بدبختی که هیچ پیش زمینه ای نداشته باید با هر خری که کلی سرایط داشته در کنار هم باشن؟ مثلا یک المپیادی تهرانی با خانواده و فلان و بهمان در کنار یک شهرستانی بدبخت که حتی خانواده نمی دونند رشته اش چیه علوم پایه بخونند که اخرش اون شهرستانیه خیلی شانس بیاره معلم می شه اونم توی یک جای مسخره و تا اخر عمر می سوزه
چرا چرا چرا...
درد زیاده اما ناموسا چرا خدا؟
چرا باید یکی با اسم دین خر شه و بدبخت و یکی با اسم دین خر کنه و بدبخت دیگران را و دین باشه یک چیز بی خود
واقعا تاسم می خورم
این قدر می گیم دین دین دین ولی اخرش هم پول را می بینیم
یعنی اون پول داره دین دار تر هم هست
دیگه خسته شدم
نمی دونم درد چیه
شاید با اقای 27 حرف زدم یعنی ادامه حرف هام را برم و ببینم ایا فطرتی هست یا نه