زندگی یک مرد

می خواهم تا انتهای تنهایی بنویسم تا روزی که تو را بیابم و انگاه همه حرف هایم را به تو بگویم...

زندگی یک مرد

می خواهم تا انتهای تنهایی بنویسم تا روزی که تو را بیابم و انگاه همه حرف هایم را به تو بگویم...

من یک انسانم. یک انسان نیاز هایی دارد. به یک مونس. به یک دوست. من نیز این گونه ام.
نمی دانم دوستانم خوب نیستند یا زمانه عوض شده ولی روی هرکسی سرمایه گذاری کردم سود نکردم. هزاران دوست که هیچ کدام با من نیستند. در میان جمع ام ولی تنهایم....
از امروز(روزی که آخرین دوست را هم بیشتر شناختم اقای 10 ای که فکر می کردم در اینده هم با هم باشیم) به نوشتن روی می آورم تا شاید مرحم دل تنگم شود

طبقه بندی موضوعی

با نام خدا

سلام


چرا؟ واقعا چرا؟ من این پستو نوشتم ده بار هم دکمه ذخیره را زدم ولی تا از اونصفحه دراومدم دیدم ذخیره نشده والا نباید دوباره بنویسم.خب کلی مطلب یادم به ذهنم رسید که بنویسم ولی یادم نمیاد کلاچند تا اتفاق یادمه

  1. رفتن با 6 به خونه اقای 5
  2. دکتر امروز
  3. کدناک
  4. جدبد
دفتیم شام مرغ بریان خوردیمخونهاش کوچیکولب با صفا بود بعدش حرف زدیم از قبولی در رئانشناسی شهیدبهشتی استاد و عدم توانایی رفتن به خاطر اموز و پرورش تا کلاهبرداری های استاد های کنکور اخر شب هم استاد دراز کشیده بود و غصه هاش رو می گفت از جنگ با حضرت الیس تا تنهایی زن نداشتن(مثل من) تا بی پولی و سختی راه کلا یه سری بحثبه ذهن رسید اون موقع که در یک پستغبر زمانی می گذارم(الته این که پست غیر زمانی ذاتا وجود داره یا نه یک بحثه که اون رو هم در یک پست غیر زمانی دیگه می گذارم)
دکترچشم امروزگفت چشات خشکه و احتمالا سنوزیت داری به خاطر درد سرم دکتر گوش و حلق هم اصلا بینی منو نگاه نکردگفت علائم میگرنه قرار شد برم مغزو اعصاب
کدناک 18 هم شدم البته از100 امتیاز 95امتیاز سوال 5 رو گرفتم که در لحضات اخر یکی دیگه فرستادم و صفر داد بهم
امروز دکتربومری(اسمشو مطمئن نیستم) دوباره درباره ی نظزیه محاسبات گفتبعدش هم تحلیلسوالات کدناک بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۱

سرم درد میکنه.

دیشب خوابم نمیامد

چرا واقعا چرا؟

نمی دونم چرا نمی شه تمام کرد این قضیه را تمام کزد؟

(نقل به مضمون از ایدین): "امده بودم خودت را ببینم و درینکی بزنم" ولی تو.... تو تو تو چه بگویم به تو ِِ.... "اه ای گل ناز دست خوهاش کودکانه ام را به شوی تو دراز می کنم" "رها شده در کویر تنهایی تنها تنها"


قلبم خسته است رگ ست راست سرم می زند


خدایا کمک(جالبه که اولش نام خدا یادم نیامد مثل سوره توبه)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۲۰

با نام خدا

امروز ساعت 4 راه افتادم به سمت مکان تنهایی (تهران) راه بسیار شلوغ بود و اتوبوس باز هم تبریزی.

7 و نیم دانشگاه بودم. راستی امروز بالاخره کارت دانشجویی المثنی را گرفتم و شرش کنده شد.

کلا دوندگی برای رسیدن به همکف دانشکده برای قرار گروه تفریح که دوستان نبودند. اخر رفتیم ناهار را خوردیم و باز هم دوستان نبودند.

الان هم رفتیم اتاق تاکستانی ها و انگور سیاه داند با قول اینکه بعد صفر ابش را هم بیاورند.

چشمان اذیت می کند خیلی زیاد نمی دانم چرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۴

با نام خدا

الان یکی از آشنایان قدیمی را دیدم اومده بود کتاب بگیر اون 3 بود

کتاب شیمی فار پایه


همی دیگه تمام شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۹
با نام خدا
سلام
امروز جمعه است
و من با سوال دیشب شروع کردم که الان که تصمیم به عدم ایجاد رابطه با دخترها گرفته ام گروه تفریح را چی کنم؟ باز هم من گروه ساختم و گند زدم الان مشکل این جاست که خودم ترتیب تفریح بعدی را دادم اگه من نبودم شاید کلا نمی رفتند الان واقعا با گناه این چی کنم؟
درد دارم شبیه دردی که یک مذاکره کننده دارد از اون هایی که اقای حسن زاده می گفت که اگه روزگی یه گزینه اصرار کردند و تو اطلاع نداشتی چی می کنی

چی بگم با کی بگم....(فریدون اصرایی)

الان چه جوری گروه را یه سره کنم و تفریح بعدی را نابود؟
خدایا کمک...

ابروی من جلوی چند نفر مهمتره یا گناه؟
خدایا کمک....


الان درد ها م رو به کی بگم؟
خواهرم رو چی کنم؟ التن درد عجیبی به خاطر اون دارم خدایا یه شوهر خوب بکنه درد های خانواده کمک شه ان شا الله

دیگه اینکه مامان ناهار می خواد ماهیچه بده ککلا اخر هفته من میام کلی غذای خوب می ذارند خدایا خودت قابلم کن

صبح یه کم زبان و استراتژی خوندم منظورم بعد ساعت 10 و نیم 11 است چون اون موقع بیدار شدم😀😀😀😀

خدا بزرگه ولی چقدر تا این حد که من گند بزنم و اون درست کنه؟ الان دچار کفر خفیه نشیم برادر

فک می کردم علیرضا دیگه مثل برادر برام می شه و تمامه ولی...

این که علیرضا خیلی فرق داره با تصور من واقعا درد اوره باید برم جلو تر و فرد دیگه ای پیدا کنم

شایدم مثل دکتر علیشاهی باید تنها باشم نمی دونم

ولی خدا می دونه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۹
با نام خودش
می خواهم از تو بنویسم.
از خودم
و یا ازخودش
دارم سطر های خالی را پر میکنم شاید برای اینکه حرفی ندارم بدون تو دیگر زندگی بدون تو برایم سخت شد نمی دانم بدون تو من ناتوان شده ام یا طاغتم طاق شده فقط طاغت کم شده سخت مه می خوام با خودم تنها باشم همین
هر روز که جلو تر می رم بیشتر با حقیقت تلخ زندگی اشنا می شم
حقیقتی که تا بچه ایم نمی فهمیم وان این است که تنهاییم

اری ما تنهاییم اصلا مایی وجود ندارد من تنهایم تو تنهایی. 1 هی در اینستا می گفت که کسی همنشین تنهایی یک مرد نیست ولی من نمی فهمیدم فکر می کردزندگی او سخت است یادم هست که 2 می گفت که 1 درتابستان کار می کرده و یادم هست روزی که در مدرسه تشنج کرد اینها را به یاد می اوردم و خودم را فرام.ش می کردم

شاید او فقیر باشد و همین باعث شود دردهایش جان گداز شود ولی حقیفت چیز دیگری است حقیقت این است که پول فقط دردهای ما را ساکت می کند مثل دارو ها همین درد های ما سنگین اند اما غفلت می کنیم با پول با تفریح با تحصیل با خانواده بادوستان همین ولی در واقعیت من و تو تنهاییم تنهای تنها

قدیم تر ها فگر می کردم که دوستانی خواهم دارم یا خواهم داشت که خوب اند اما الان....
یا فکر می کردم که دسته 4 اینها ادم های خوبی اند اما...
نمی دانم شاید هم باشند چون من که با انها نبوده اموشاید بهتر باشد بگویم که من با انها دوست نیستم پس انها برای من ارزشی نمی گذارند و من انتظار بیخود دارم اری این بهتر است
در بین همسالان چه؟ عده ای حال به هم رن هستند بی خیال

کلا باز هم در نهایت همان جای همیشگی
مشکل اصلی خودم هستم.
نه کسی دیگر
این غرور لعنتی.......
چرا کسی مثل من پیدا نمی شود؟


احساس تنهایی به احساس مشکل شخصیتی تبدیل شد.

بسه دیگه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۹